رحا. [ رَ ] (ع اِ) رَحی ̍. سنگ آسیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء)
: همیشه تا فلک آبگون همی گردد
گهی بسان رحا گه حمایل و دولاب .
مسعودسعد.
منحنی میشود فلک پس از آن
گر در او گردش رحا باشد.
مسعودسعد.
همیشه تا فلک اندر سه وقت هر سالی
شود بگشت رحا و حمایل ودولاب .
مسعودسعد.
|| آسیا. (غیاث اللغات )
: باقیست چرخ کرده ٔ یزدان و شخص تو
فانیست زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست .
ناصرخسرو.
|| کاسه ٔ فراخ . (مهذب الاسماء). || بیماریی باشد مر زنان رابه آبستنی ماننده در عظم بطن و فساد لون و احتباس طمث . (یادداشت مؤلف ).