رحم آمدن .[ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) یا رحم آمدن بر کسی . ترحم کردن . رقت نمودن . دلسوزی کردن . رحم کردن
: ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من
آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من .
سعدی .
مگر در دل دوست رحم آیدم
چو بیند که دشمن ببخشایدم .
سعدی .
پدر ترا دیدم آن زمان مرا بر او رحم آمد. (انیس الطالبین ص
170). فقاعی را بر حال ما رحم آمد. (انیس الطالبین ص
220).