رحمت کردن . [رَ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یا رحمت کردن بر کسی . بخشودن و عفو کردن و آمرزیدن . (ناظم الاطباء)
: رحمت کناد خدا بر او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
310).
هر آنکس که بر دزد رحمت کند
به بازوی خود کاروان میزند.
(بوستان ).
|| رحم کردن . رقت نمودن . شفقت ورزیدن : استیواء؛ رحمت کردن خواستن . (دهار)
: من چه سازم چه کنم دزد مرا برده شمار
دزد رحمت نکند دزد که دیده ست رحیم .
فرخی .
ایزد کند رحمت بر آنکس که او
رحمت کند بر مردم ممتحن .
فرخی .
مدتی به دیوان ماند، طبعش میل به گربزی داشت تا بلایی بدو رسید... و از دیوان رسالت بیفتاد و به حق قدیم خدمت پدرش را بر وی رحمت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
274). هرکه رحمت نکند بر وی رحمت نکنند.(حدیث از کیمیای سعادت ). پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
83).
بر هیچکس نماند که رحمت نکرده ای
کز رحمت آفرید خداوند ذات تو.
مسعودسعد.
رنگ او از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان .
مولوی .
ندیدم چنین پیچ درپیچ کس
مکن هیچ رحمت بر آن هیچکس .
(بوستان ).
به عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید. (گلستان ).
رحمتی کن که بسر می گردم
شفقتی بر که بجان می سوزم .
سعدی .
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را.
سعدی .
رنجور عشق دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست .
سعدی .
اشک من از مردم چشمم بزاد آخر ترا
رحمتی بر اشک مردم زاد می بایست کرد.
سلمان ساوجی (از آنندراج ).