رحم کردن . [ رَ ک َ دَ ](مص مرکب ) یا رحم کردن بر کسی . بطور غمخواری و نرمدلی مهربانی کردن . (ناظم الاطباء). رحمت آوردن . رحمت نمودن . رحم آوردن . عطوفت و نرمدلی نمودن
: یارب بیافریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راه شان مکیب .
شهید بلخی .
گر آیی و این حال عاشق ببینی
کنی رحم و در وقت زی وی گرایی .
زینبی .
از من بردی تو دزد بی رحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی .
ناصرخسرو.
رحم کن رحم نظر بازمگیر
لطف کن لطف خبر بازمگیر.
خاقانی .
گرچه جانی ازنظر پنهان مشو
رحم کن در خون جان ای جان مشو.
خاقانی .
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی .
به پیر کهن بر ببخشد جوان
توانا کند رحم بر ناتوان .
(بوستان ).
که درمانده ام دست گیر ای صنم
به جان آمدم رحم کن بر تنم .
(بوستان ).
مکن رحم بر گاو بسیارخوار.
(گلستان ).
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما.
حافظ.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب .
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.
صائب .
کمی آهسته تر ای کاروان سالار رحمی کن
من افسرده دل هم دلبری در کاروان دارم .
شورش .
|| از جرم و تقصیر کسی درگذشتن . بخشودن . (ناظم الاطباء).