رحی
نویسه گردانی:
RḤY
رحی . [ رَح ْی ْ ] (ع مص ) رَحْو. ساختن آسیا و یا گردانیدن آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رحیت الرحا؛ به معنی رحوت الرحا است . (منتهی الارب ). به معنی رحا یرحو و آن نادر است . (از اقرب الموارد). رجوع به رحو شود. || گرد شدن مار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی رحا یرحو و آن نادر است . (از اقرب الموارد). و رجوع به رحو شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
رهی . [ رَ ] (اِخ ) مشهدی . مولانا شاه محمود. از گویندگان و نقاشان قرن دهم در مشهد بود و رهی تخلص می کرد و به سبک قدما شعر می گفت . رباعی زیر...
رهی پرور. [ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) بنده نواز. که نسبت به زیردستان مهربانی و نوازش کند. که بر بندگان و خدمتکاران مهربان و رؤف باشد : خزی...
رهی شیرازی . [ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) مجد همگر. (فرهنگ سخنوران ). رجوع به مجد همگر شود.
رهی طهرانی . [ رَ ی ِ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از منشیان و گویندگان عهد فتحعلیشاه بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.