رخ . [ رُ ] (اِخ )
۞ مرغی است عظیم . (رشیدی ). نام مرغی است عظیم که فیل و کرگدن را می رباید و بالا می برد و به مشابهت آن نام مهره ٔ شطرنج است که از دور مهره را می زند. (غیاث اللغات ). مرغ عظیم که در هند می باشد. (فرهنگ سروری ). نام مرغی موهوم مانند سیمرغ و عنقا. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام جانوری است که او نیز مانند عنقا در خارج وجود ندارد و آنچه گویند که فیل و کرگدن را طعمه ٔ بچه های خود می کند غلط و دروغ است و یک مهره از مهره های شطرنج بنام او موسوم است . (برهان ). در هندوستان مرغی است بغایت عظمت و قوت و آنرا رخ گویند. (فرهنگ اوبهی ). نام جانوری است بی وجود مانند عنقا. (لغت محلی شوشتر). پرنده ٔ افسانه ای که می تواند فیل را از جا بردارد. در این معنی مخفف رُخ ّ عربی است . قصه ٔ مرغ رخ در کتب افسانه بخصوص کتاب الف لیلة و لیلة مفصل آمده که مرغ سواحل چین است . در نقاشیهای عصر صفوی رخ بشکل مرغی که دم و تاج بلندی دارد بسیار کشیده شده . در آن عصر اول تصویرهای چینی کشیده می شده و بعد مکتبی پیدا شد مرکب از چینی و ایرانی که بهترین مصور آن علیرضای عباسی بود و در نقاشیهای او هم تصویر رخ بسیار است . در هر صورت رخ یک مرغ چینی است و شاید در چین چنین مرغی باشد که در افسانه بزرگ جلوه داده شده . باید ریشه ٔ رخ را در زبان چینی پیدا کرد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص
172 شود. جانوری است مشهور که مانند عنقا وجود خارجی ندارد و مهره ای از مهره های شطرنج بنام اوست . (فرهنگ نظام ). || (اِ) جانوری است مانندشتر و آنرا دو کوهان باشد و دندانهای پیشین او تیز بود و هیچ حیوانی از او خلاص نتواند یافت . پس از این معلوم شد که چهارپایی باشد. (غیاث اللغات ) (از نفایس الفنون ). حیوانی شبیه شتر ولی بسیار موذی . (منتهی الارب ). || نام مهره ای از مهره های شطرنج . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مهره ای است از شطرنج که بشکل رخ (مرغ موهوم ) ساخته می شده . (از فرهنگ نظام ). مهره ای از مهره های شطرنج که بشکل برج است . (ناظم الاطباء). مهره ای از مهره های شطرنج بنام او [مرغ موهوم ] موسوم است و بعضی گویند به این معنی عربی است . (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر). به مشابهت آن [ رخ به معنی مرغ افسانه ای ] نام مهره ٔ شطرنج است که از دور مهره را می زند. (غیاث اللغات ) (از رشیدی ) (از شعوری ج
2 ص
22). مهره ای از مهره های شطرنج و آن در اصل به تشدید است و پارسیان به تخفیف استعمال کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رخ شطرنج . (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی )(فرهنگ سروری ). مهره ای است از مهره های شطرنج و به دو انتهای صف اول نهند و به چهار سوی رقعه تا همه جا راست روند. دو مهره ٔ سیاه و دو مهره ٔ سفید در شطرنج که شکل استوانه دارند. (یادداشت مؤلف )
: پیاده بدانند و پیل و سپاه
رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه .
فردوسی .
شطرنج کمال را تو شاهی با رخ
مر اسب جمال را رکابی با رخ .
عنصری .
کعبتین از رخ و از پیل ندانم بصفت
نردبازی و شطرنج ندانم ز ندب .
سنایی .
شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او
لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند.
سوزنی .
رخ دولت است و فرزین صدر است و شاه شاه
فیل و فرس نجوم و سپهر از تهی دوی .
خاقانی .
گر نه عشق تو بود لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی .
خاقانی .
از خسان همت کسان مطلب
که رخ و فیل کار شه نکنند.
خاقانی .
فرس بفکند جوش من نیل را
رخ من پیاده نهد پیل را.
نظامی .
برخیز و نقاب رخ برانداز
شاهی دو سه را به رخ برانداز.
نظامی .
و گر گوید نهم رخ بر رخ شاه
بگو با رخ برابر چون شود شاه .
نظامی .
یک قدم چون رخ ز بالا تا بشیب
یک قدم چون پیل رفته در اریب .
مولوی .
کس با رخ
۞ تو نباخت عشقی
تا جان چو پیاده درنینداخت .
سعدی .
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست .
حافظ.
-
شهرخ ؛ شاهرخ
: مبارک بود فال فرخ زدن
نه بر رخ زدن بلکه شهرخ زدن .
نظامی .
رجوع بدین کلمه شود.