اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخت بردن

نویسه گردانی: RḴT BRDN
رخت بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) یا رخت بربردن . سفر کردن . عزیمت کردن . حرکت کردن . بیرون شدن از جایی . کوچ کردن . راهی شدن . رفتن :
من آنگاه سوگند این سان خورم
کزاین شهر من رخت برتر برم .

ابوشکور بلخی .


اگر منزلی رخت از آن سو بریم
از آن سوی منزل دگر نگذریم .

نظامی .


چو رخت از بر کوه برد آفتاب
سر شاه شاهان درآمد به خواب .

نظامی .


جز ایشان را که رخت از چشم بردند
ز نرمیها به سختیها سپردند.

نظامی .


- رخت بردن در (بر، به ) جایی ؛ روی آوردن بدانجا. روی بدانجا آوردن بقصد اقامت :
خانه ٔ اصلی ما گوشه ٔ گورستان است
خرم آن روز که این رخت بر آن خانه برم .

خاقانی .


رخت عزلت به خراسان برم انشأاﷲ
که خلاص از پی دوران به خراسان یابم .

خاقانی .


برومند باد آن همایون درخت
که در سایه ٔ او توان برد رخت .

نظامی .


چو هر کس که بردی بر آن پشته رخت
تو گفتی بر آن یافتی تاج و تخت .

نظامی .


الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام .

مولوی .


مجنون رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش بمردم من پس رخت به حی بردم .

اوحدی .


رخت خود در خرابه ای بردم
زآن دل افسردگان بیفسردم .

اوحدی .


- رخت برون بردن از جایی ؛ رفتن از آنجا :
حور و قصور را بگو رخت برون بر از بهشت
تخت بنه که می رسد شمس من و خدای من .

مولوی .


|| اثاث و متاع و کالای کسی را ربودن :
جهان رختت همی برد و همی شهمات خواهی شد
اگر نه مدبری پس با جهان شطرنج چون بازی .

ناصرخسرو.


سر زلف تو چون هندوی ناپاک
بروز پاک رختم را برد پاک .

نظامی .


به یکی پی غلط که افشردم
رخت هندو نگر که چون بردم .

نظامی .


|| مردن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سفر آخرت کردن . موت . (مجموعه ٔ مترادفات ص 325) :
حسین غاتفری رخت برد سوی جحیم
امید منقطع از رحمت خدای رحیم .

سوزنی .


از آن پیش کز تخت خود رخت برد
بدو داد و او را به مادر سپرد.

نظامی .


رخت از بنگاه این سرا برد
در آرزوی تو چون پدر مرد.

نظامی .


- رخت ازجهان بردن یا بیرون بردن ؛ مردن . (ناظم الاطباء) :
چو بهرام از جهان بیرون برد رخت
کجا ماند به خسرو تاج یاتخت .

نظامی .


ملک فیلقوس از جهان رخت برد
جهان را به شاهنشه نو سپرد.

نظامی .


کسانی که رخت از جهان برده اند
همه در غم زیستن مرده اند.

امیرخسرو دهلوی .


- رخت بیرون (برون ) بردن ؛ مردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 325) :
رخت از این گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.

خاقانی .


تا چاه نشد بزیرت این تخت
به گر ز میان برون بری رخت .

نظامی .


- رخت هستی به صحرای نیستی بردن ؛ معدوم نمودن زندگانی و تلف کردن عمر. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.