اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخش تاختن

نویسه گردانی: RḴŠ TAḴTN
رخش تاختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اسب تاختن . اسب دواندن . اسب دوانیدن . اسب به تک داشتن :
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم .

نظامی .


بی مهره و دیده حقه بازیم
بی پای و رکیب رخش تازیم .

نظامی .


چو رخش کینه بتازی به روزگار نبرد
که گرد تحت ثری بر سپهر بنشانی .

عرفی شیرازی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.