اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخش راندن

نویسه گردانی: RḴŠ RʼNDN
رخش راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) اسب راندن . اسب به حرکت آوردن . راندن اسب . حرکت کردن . روان شدن :
برون ران از این شهر و ده رخش همت
که اینجاش آب و چرایی نیابی .

خاقانی .


به چالشگری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش .

نظامی .


چنان راند آن خسرو تاجبخش
که چون ما در این بوم راندیم رخش .

نظامی .


جریده بر جریده نقش می خواند
بیابان در بیابان رخش می راند.

نظامی .


زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب
اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی .

عرفی شیرازی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.