اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ردع

نویسه گردانی: RDʽ
ردع . [ رَ ] (ع مص )بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی . (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2).باززدن از کار. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). طرد و دفع و منع. (ناظم الاطباء). ۞ منع. بازداشت . مقابل جذب . (یادداشت مؤلف ). || گشاده کردن : ردع جیبه عنه ؛ گشاده کرد گریبان خود را از آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ردع کسی به چیزی ؛ درمالیدن و آلوده ساختن به چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به چیزی آلودن . (ترجمان ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2). بیالودن به عطر و جز آن . (مصادر اللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار). || ردع السهم ؛ زدن پیکان تیر را به زمین تا به جای خود نشیند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ردع المراءة؛ آرمیدن با زن . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || برگردیدن گونه . (آنندراج ). دگرگون شدن رنگ چیزی یا کسی . (از اقرب الموارد). نکس کردن مرض بیمار و برگشتن گونه ٔ او: رُدع المریض (مجهولاً). (ناظم الاطباء). || اثر گرفتن از رنگ و بوی چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- حروف ردع یا زجر و منع ؛ عبارتند از کَلاّ و جز آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 357). این اصطلاح ادبی است و در زبان عرب کلامی باشد که برای زجر متکلم وضع شده است ، مانند: «ربی اهانن . کلا» (قرآن 16/89 و 17)؛ ای لاتکلم بهذا فانه لیس کذلک . (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی از الهدایة ص 212). و رجوع به کتب نحو و حرف و حرف ردع شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ردع . [ رَ ] (ع اِ)گردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زعفران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زع...
ردع . [ رَ ] (ع اِمص ) ۞ آقای دکتر احمد عطایی در طریقه ٔ ردع گوید: کلمه ٔ روولسیون ۞ به معنی بیرون آوردن و یا کشیدن به خارج میباشد. ان...
ردع . [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرْدَع . (منتهی الارب ). ج ِ رَدْعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به اردع و ردعاء شود.
حرف ردع . [ ح َ ف ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف زجر. حرف منع. در زبان عرب مانند کلا. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و به کشاف اصطلاحات ال...
ردع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درمالیدن و آلوده ساختن . (یادداشت مؤلف ) : و روغن گل ردع کند و سرکه تحلیل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ...
ردا. [رِ ] (از ع ، اِ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه . (ناظم الاطباء). آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة (عباء). (از اقرب الموارد). چ...
رداء. [ رِ] (ع اِ) چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب ). چادر زیرپوش ...
رداء. [ رَ ](ع مص ) ۞ رداءة. تباه شدن و فاسد گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به رداءة شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.