رستخیز برآوردن .[ رَ ت َ
/ رَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غوغا و فریاد و شور پدید آوردن . فریاد و داد بلند کردن
: به گردنش بر زد یکی تیغ تیز
برآورد ناگاه از او رستخیز.
فردوسی .
برآورد از آن شارسان رستخیز
همه برگرفتند راه گریز.
فردوسی .
همی شد پس گرد با تیغ تیز
برآورد از آن انجمن رستخیز.
فردوسی .
سر او ببرم به شمشیر تیز
برآرم ز ایوان او رستخیز.
فردوسی .
مرا گفت برگیر شمشیر تیز
ز جانشان برآور یکی رستخیز.
فردوسی .
می خواست رستخیز ز عالم برآورد
آن باغبان که تربیت این نهال کرد.
ضمیری اصفهانی .
و رجوع به رستخیز و رستاخیز و رستخیز افکندن شود.