رست کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متبلور شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
رست کردن شکر ؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود.
|| محکم کردن . (یادداشت مؤلف )
: سر خنب کردیم در حال رست
سر خود گرفتیم چالاک و چست .
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 66).