رستگار شدن . [ رَ ت َ
/ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ). فوز. (دهار). فلاح پیدا کردن . نجاح یافتن . فائز شدن . نجات یافتن . آزاد گشتن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ). رها گشتن . خلاصی یافتن
: اندر این رسته راستکاری کن
تا در آن رسته رستگار شوی .
سنایی .
یکی از شما دو شود رستگار
خورد باده از دست وی شهریار.
نظامی .
راستی آور که شوی رستگار
راستی از تو ظفر از کردگار.
نظامی .
خزینه که با تست بر تست بار
چو دادی به دادن شوی رستگار.
نظامی .
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی .
سعدی .