رستم خوریانی . ۞ [ رُ ت َ ] (اِخ ) خواجه رستم . از ملازمان عمربن میران شاه گورکان و مرد خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیرانشاه است . گویند چون سلطان عمر بر پادشاه اعظم شاهرخ بهادر خروج کرد به هدایت خواجه رستم نزد شیخ الشیوخ العارف شیخ محیی الدین عربی طوسی ... رفته التماس فاتحه ٔ فتح و ظفر نمود. شیخ فرمود هرگز این فاتحه نخوانم زیرا که شاهرخ پادشاه عادل خداترس است و تو بی باک متهوری . شکست او طلبیدن از شریعت و طریقت دور است . عمر رنجید و به خشم و غضب در شیخ نگریست و گفت در این حال مرا چگونه می بینی ؟ گفت ترا مخلوقی می بینم بقوت از همه کمتر و به جهل از همه بیشتر و به مرگ با همه برابر و در قیامت از همه کهتر. سلطان از مجلس برخاست ... آخر بر سلطان عمر شکست افتاد. غزل زیر از اوست :
گر ز خرگه ماه من دامن کشان آید برون
دود آه عاشقان از آسمان آید برون
آخر ای عاشق ز جور یار آه ازبهر چیست
بازناید تیر هرگز کز کمان آید برون
می برآید هر زمانم آه دور از روی دوست
ترسم آخر در میان آه جان آید برون
گوییااز آسمان منشور غم آمد به ما
کی تواند کس ز مضمون نشان آید برون
رحم کن بر جان رستم پیش از آن روزی که او
از میان گیرد کنار و از جهان آید برون .
(از صبح گلشن ص 66).
و رجوع به فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور و الذریعه ج
9 بخش
2 و قاموس الاعلام ترکی ج
3 ومرآة الخیال ص
66 و تذکرة الشعراء صص
375 -
377 شود.