رسته کردن . [ رَ ت َ
/ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصفیف . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به رَسته در معنی صف شود. || رها ساختن . رهایی دادن . نجات دادن . خلاص کردن . آزاد ساختن
: ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود رای تو پیوسته کرد.
فردوسی .
و رجوع به رَستِه در معنی «نجات یافته ...» شود.