رسن
نویسه گردانی:
RSN
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) زمام و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار. ج ، اَرْسان و اَرْسُن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، رُسُن . (ناظم الاطباء). رسن و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار و ریسمان که بدان چیزها را می بندند، و این مشترک است در عربی و فارسی . ج ، اَرْسان ، اَرْسُن . (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). ابوحاتم گفته است : رسن فارسی است بجز اینکه در دوران جاهلی معرب شده . اعشی گفته است :
و یکثر فیهم هبی و اقدمی
ومرسون ُ خیل و اعطالُها.
و از آن است که بینی را مَرْسَن نامیده اند یعنی جای رسن در ستور. (از المعرب جوالیقی ص 164).
- خَلیعالرسن ؛ وحشی . (ناظم الاطباء).
- || بی دین . (ناظم الاطباء).
- || بی قید و اوباش . (ناظم الاطباء).
|| رمی برسنه علی غاربه ؛ یعنی بگذاشت و رها کرد راه او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حبل . (اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رسن . [ رَ ] (ع مص ) مهار ساختن برای شتر و بستن آنرا به ریسمان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). قرار دادن رسن برای ستور، و گ...
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان ا...
رسن . [ رُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ رَسَن . (ناظم الاطباء). رجوع به رسن شود.
رسن . [ رَ ] (اِخ ) نام پسر عامر است . (منتهی الارب ).
رسن .[ رَ ] (اِخ ) نام پسر عمرو است . (از منتهی الارب ).
رسن کش . [ رَ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رسن کشنده . کشنده ٔ طناب . آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد : آن رسن کش به لیمیاسازی من بیچاره در رسن ب...
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) ۞ دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
رسن وار. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) همچون رسن . همانندرسن . مانند رسن . مثل ریسمان . ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد : س...
رسن باز. [ رَسَم ْ ] (نف مرکب ) رسبازنده . ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام...
توب رسن . [ رَ س َ ] (اِ مرکب ) ریسمان تابیده . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 308 شود.