رسوا گردیدن . [ رُس ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسوا شدن . مفتضح گشتن . بی آبرو گردیدن
: ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوا
اگرچه سازدخصمت شب سیه پرده
ایمانی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
امثال :
پسته ٔ بی مغز چون دهان باز کند رسوا گردد . (امثال و حکم دهخدا ج
1 ص
505).
و رجوع به رسوا شدن و رسوا گشتن شود.