رسوا نمودن . [ رُس ْ ن ُ
/ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) بی آبرو کردن . زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن . رسوا کردن . (از یادداشت مؤلف ). ذأم . ذحم . (منتهی الارب )
: خنده رسوا می نماید پسته ٔ بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش .
صائب تبریزی .
چنان رسوا نمودم تقوی ِ دیرینه ٔ خود را
که کردم ریش قاضی خرقه پشمینه ٔ خود را.
آرزو اکبرآبادی (از ارمغان آصفی ).
و رجوع به رسوا کردن شود.