رشت . [ رَ ] (ص ، اِ) بسیار خشک و شکننده و هر چیز که از هم فروریزد و فروپاشد. (ناظم الاطباء). چیزی که از هم فروریزد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از لغت فرس اسدی ). هر چیزی که از هم فروریزد و فروپاشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان )(از شعوری ج
2 ورق
3). || دیوار مشرف برافتادن . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ). هر خانه ٔ مشرف به انهدام . (لغت محلی شوشتر)
: چون نباشد بنای خانه درست
به گمانم به زیر رشت آیی .
فرالاوی .
کس از روز بد چون تواند گریخت
خصوصاً که بر سر فلک رشت ریخت .
زجاجی .
|| گچ . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). در فرهنگ دساتیر به معنی گچ است که بنایان سنگ و آجر را به آن محکم نمایند، و به عربی شید گویند. (انجمن آرا). گچ را نیز گویند که بدان خانه سفید کنند. (برهان ). || لجن و خاکروبه . (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). خاکروبه . (ناظم الاطباء). خاک و گرد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از شعوری ج
2 ورق
3). خاک را گویند. (از جهانگیری )
:چو برداشتم جام پنجاه وهشت
نگیرم بجز یاد تابوت و رشت .
فردوسی .
|| رنگ کرده . (انجمن آرا) (آنندراج ).