رشک
نویسه گردانی:
RŠK
رشک . [ رُ ] (اِ) عقرب . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). عقرب و کژدم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). کژدم . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رشک رضوان . [ رَ ک ِ رِض ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان عزیزآباد بخش فهرج شهرستان بم . آب آن از قنات . محصولات عمده غلات و حنا و لبنیات و خرما. ...
رشک آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسد بردن . رشک بردن . حسادت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : بر این آب غیرت برد آب حیوان بر این حوض رشک آورد...
رشک اسماعیل . [ رَ اِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 100 تن . آب آن از چشمه . محصولات عمده غلات و توتون و مازو...
رشک افتادن . [ رِ اُ دَ ] (مص مرکب ) تخم شپش به موی افتادن . (یادداشت مؤلف ).
رشک گذاشتن . [ رِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رشک افتادن . تخم شپش به موی افتادن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشک افتادن شود.
رشک ورزیدن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسد ورزیدن . حسادت کردن . رشک نمودن . حسادت ورزیدن . رشک بردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشک آوردن ...