رشک بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حسادت کردن . حسد ورزیدن . رشک کردن . (یادداشت مؤلف ). غار. غیر. (دهر). رشک خوردن . حسد بردن . رشکین شدن . (ناظم الاطباء). اضباب . (منتهی الارب )
: همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بومثل و مرگ شاکر جلاب .
ابوطاهر خسروانی .
خنک آن کسی را کز او رشک برد
کسی کاو به بخشایش اندر بمرد.
عنصری .
همی رشک برد از زن خویش مرد
گه حمله ٔ مردوار علی .
ناصرخسرو.
در بزم رشک برده از او شاخ در خزان
در بذل شرم خورده از او ابر در بهار.
انوری .
سیمرغ به نامه بردن فتح
می رشک برد کبوتران را.
خاقانی .
رشک بر دوست بر فزونتر از آنک
بر زن اختیارکرده ٔ خویش .
خاقانی .
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش ازین .
خاقانی .
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند.
سعدی .
دانی کدام خاک براو رشک می برم
آن خاک نیک بخت که در رهگذار اوست .
سعدی .
فرشته رشک برد بر جمال مجلس من
که التفات کند چون تو مجلس آرایی .
سعدی .
دوش بر نعش رفیعی رشکها بردم که تو
همرهش گریانتر ازاهل عزا می آمدی .
رفیعی (از آنندراج ).
نَأل ، نَاءَل ، نَاءَلان ، نَئیل ؛ رشک بردن و بد خواستن کسی را. (منتهی الارب ). || غبطه خوردن . (یادداشت مؤلف ).