اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رصن

نویسه گردانی: RṢN
رصن . [ رَ ] (ع مص ) تمام کردن و کامل گردانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تمام و کامل و استوار گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). || دشنام دادن کسی را: رصن بلسانه ؛ بزبان دشنام داد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشنام دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (آنندراج ). || غالب آمدن کسی را به شناخت چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) ۞ . || نشان گذاردن چارپایان را به ابزار. داغ کردن دواب . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رصن .[ رَ ص َ ] (ع اِ) پنجه ٔ گرگ . (فرهنگ فارسی معین ).
رسن . [ رَ ] (ع مص ) مهار ساختن برای شتر و بستن آنرا به ریسمان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). قرار دادن رسن برای ستور، و گ...
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) زمام و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار. ج ، اَرْسان و اَرْسُن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، ...
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان ا...
رسن . [ رُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ رَسَن . (ناظم الاطباء). رجوع به رسن شود.
رسن . [ رَ ] (اِخ ) نام پسر عامر است . (منتهی الارب ).
رسن .[ رَ ] (اِخ ) نام پسر عمرو است . (از منتهی الارب ).
رسن کش . [ رَ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رسن کشنده . کشنده ٔ طناب . آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد : آن رسن کش به لیمیاسازی من بیچاره در رسن ب...
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) ۞ دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
رسن وار. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) همچون رسن . همانندرسن . مانند رسن . مثل ریسمان . ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد : س...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.