رضاء
نویسه گردانی:
RḌAʼ
رضاء. [ رِ ] (ع اِمص ) رضا. خشنودی . مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رضا شود. || قناعت . خرسندی . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۱۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
رضع. [ رَ ض َ ] (ع اِ) رَضَع. رَضِع. به معنی رَضَع است . (از منتهی الارب ). رجوع به رَضَع شود.
رضع. [ رُ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ رضیع. (از ناظم الاطباء). رجوع به رضیع شود. || ج ِ رَضِع. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رَضِع شود.
رضع. [ رُض ْ ض َ ] (ع ص ) ج ِ راضع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به راضع شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
رضا کلا. [ رِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل . سکنه 140 تن . آب آن از رودخانه بابل و چاه . محصول آنجا کنجد و صیفی ...
رضا کند. [ رِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش شهریار شهرستان تهران . سکنه 455 تن . آب آن از قنات و رود کرج . محصول آنجا غلات و سبزی و سیب زم...
بی رضا. [ رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رضا) بی اجازت و خشنودی . (آنندراج ). بدون اجازه . (ناظم الاطباء). بی خرسندی و خشنودی : زن کز بر مرد بیرضا...
ده رضا. [ دِه ْ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در8هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از ...
ده رضا. [ دِه ْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریگان بخش فهرج شهرستان بم . واقع در 42هزارگزی جنوب خاوری فهرج . سکنه ٔ آن 161 تن . آب آن از...