اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رطبه

نویسه گردانی: RṬBH
رطبه . [ رَ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) یونجه . سپست تر را گویند چون سبز بود و جمع او رطاب بود وابوعبید از اصمعی روایت کند که سپست تر را رطبه گویند و لیث گوید خشک آن را عرب قت گوید و بعضی گویند قت تر آن و خشک آن هر دو را گویند و اصمعی گوید: فصافص جمع فصفصه است و به پارسی او را سپست گویند. (از صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). فصفصه است و چون خشک شود قت خوانند و علف گویند به پارسی اسپرست و یا اسپست گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : و بر جریب رطبه پنج درهم . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 182). رجوع به همان متن و تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه ص 290 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ)رتبت . رتبة. پایه . (منتهی الارب ). پایه . مرتبه . (صراح اللغة). قدر و منزلت و جاه . (از شعوری ج 2 ورق 26). درج...
رطبة. [ رَ ب َ ] (ع اِ) رطبه . قت . برسیم . یونجه ٔتر. (یادداشت مؤلف ). سپست تر. ج ، رِطاب . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). س...
رطبة. [ رُ طَ ب َ ] (ع اِ) خرمای تر. (دهار). یکی رُطَب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رطب شود.
رتبة. [ رُ ب َ ] (ع ص ، اِ) منزلت . (اقرب الموارد). رجوع به رتبه و رتبت و رُتَب شود.
رتبة. [ رَ ت َ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین بلند و برآمده و سنگها نزدیک بهم افتاده بعضی از بعضی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگهای نزدیک بهم افتاد...
بی رتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رتبه ٔ عربی ) بدون درجه و مقام . (ناظم الاطباء). فاقد مرتبه و رتبه و مقام . || حقیر و ناکس . ف...
هم رتبه . [ هََ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) هم رتبت . هم پایه . || در تداول ، دو تن که از نظر سوابق شغلی و مزایای اداری برابر باشند.
خسیس رتبه . [ خ َ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) پائین رتبه . پست رتبه : مشتی خسیس رتبه که اهل سخن نیندبا من قران کنند قرینان من نیند.خاقانی .
عالی رتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) عالی مرتبت . آنکه را مقام بالا و برتر باشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.