اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعث

نویسه گردانی: RʽṮ
رعث . [ رَ ] (ع اِ) رَعَث . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعَث به معنی اسمی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدربه ، و کتاب البستان از اوست . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به محمدبن عبدربه شود.
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ ] (اِخ ) لقب جالینوس طبیب و آن غیر از جالینوس طبیب معروف است . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ / ب َ غ َ ] (اِخ ) نام سکه کن و ضرّاب یهودی است از عجم ، درهم شرعی را سکه زد و بنام وی بغلیة نامیده شده و آن...
رأس بریس . [ رَءْ س ِ ب ِ ] (اِخ ) دماغه ای است در ساحل شمالی دریای عمان در مغرب گواتر و مشرق چاه بهار.
رأس الحوا. [ رَءْ سُل ْ ح َوْ وا ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای بر سر حوا که روشن تر از همه ٔ ستارگان صورت است ، و آنرا راعی نیز خوانند. ...
رأس الحمل . [ رَءْ سُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) سر حَمَل . نقطه ٔ اعتدال ربیعی . از (التفهیم مقدمه ص 147). و رجوع به همان متن ص 185 ...
رأس الدیر. [ رَءْ سُدْ دَ ] (اِخ ) دماغه ای است درساحل شمالی سرزمین فارس و 60هزارگزی مصب رود ملویه و بواسطه ٔ داشتن سنگپاره های بزرگ در ن...
رأس الدیر. [ رَءْ سُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) ابن اعرابی گفته است : بمردی گفته میشود که بیارانش ریاست داشته باشد. رئیس رهبانان دیر. (یادداشت مر...
رأس الحزب . [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح علم فتوت ، نام «کبیر» که او را شیخ و پدر نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به کب...
رأس الحرف . [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دیهی است ییلاقی در لبنان واقع در عبدا. (از اعلام المنجد).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۲ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.