رعم
نویسه گردانی:
RʽM
رعم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَعام . (ناظم الاطباء). نگهبانی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
رام . (اِخ ) بمعنی مرتفع، نام مردی از نسل یهودا و اولاد حصرون . (اول تواریخ ایام 2: 9 و10) در انجیل متی (1: 3 و4) و انجیل لوقا (3: 33) آرام ...
رام . (اِخ ) نام مردی از نسل یهودا و از اولاد یرحمیئیل بود. (اول تواریخ 2:25و28) (قاموس کتاب مقدس ).
رام . (اِخ ) نام یکی از منسوبان الیفاز (ایوب 32:2) و بعضی برآنند که همان آرام میباشد که در سفر پیدایش (22: 21) مذکور است . (قاموس کتاب مقد...
رام . (اِخ ) نام یکی از پیروان بهرام چوبین : وزان روی بهرام آواز دادکه ای نامداران فرخ نژادیلان سینه و رام و ایزدگشسب مر این کشته را بس...
رام . (اِخ ) دره ٔ رام . نام درّه ای است درهند. (آنندراج ) (از منتخب اللغات ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 10). نام دره ای است ...
رام . [ مِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از رمی . اندازنده . ج ، رامون ، رُماة. (از اقرب الموارد): رَمیةِ من غیر رام ؛ مثل است ، بمعنی تیر انداختن از ...
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع مص ) سخت تاب دادن : رأم الحبل رأماً؛رسن را سخت تاب داد. (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ال...
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع اِ) شتربچه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بَوّ، گویند: اما لناقتکم من رأم ؛ یعنی چیز...
رأم . [ رَءْم ْ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوهی است در یمامه که سنگهای آسیاب را از آن میبرند، درمشرق یمامه واقع ...
رام جس . [ ] (اِخ ) از ادبا و شعرای نامی هندوستان بود که مذهب براهمه داشت . او در شعر محیط تخلص می کرد. با اینکه پدر وی از مردم لاهور بود و...