رعنا. [ رَ ] (ع ص ) یا رعناء. تأنیث ارعن ؛ زن ابله . (از کشاف زمخشری ). زن گول . (دهار). زن گول و سست و ضعیف . (منتهی الارب ). زن گول و سست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زن خویله . (مهذب الاسماء). زن دراز احمق . رعناء. حمقاء. (یادداشت مؤلف )
: تا تو بدین فسونش ببر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.
ناصرخسرو.
دانش بجوی اگرت نبرد از راه
این گنده پیر شوی کش رعنا.
ناصرخسرو.
گر طلاقی بدهی این زن رعنا را
دان که چون مردان کاری بکنی کاری .
ناصرخسرو.
گفت ای قحبه ٔ رعنا مرا عار باشد با تو جنگ کردن . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ).
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
خاقانی .
چون تواند بود مرد راه حق
هر که او همچون زنان رعنا بود.
عطار.
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی .
حافظ.
|| لک ؛ مردم رعنا. (لغت فرس اسدی ). کالیو. احمق . گول . آنکه به شتاب سخن گوید و در گفته های خویش نیندیشدتا نیک است یا زشت . (یادداشت مؤلف ). نادان و فریفته به خود و دارای عجب . (ناظم الاطباء)
: مکن مگذار تا هر کس سر کوی غمت گردد
که کار شبروان غم ز هر رعنا نمی زیبد.
فلک الدین ابراهیم سامانی .
حلوا به خرد نکو چو دیبا کن
تا مرد خرد نگویدت رعنا.
ناصرخسرو.
علم در دست یک رمه رعنا
همچو شمع است پیش نابینا.
سنایی .
مرا سر بسته نتوان داشت بر پای
به پیش راعناگویان رعنا.
خاقانی .
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
تو خواب پیش کنی اینت خفته ٔ رعنا.
خاقانی .
|| زن سست خوش حرکات . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). زیبا و خوش نما. (آنندراج از کشف اللغات و لطائف و ...) (از غیاث اللغات ).زن آراسته . (لغت محلی شوشتر). زیبا. خوش حرکات . باناز. زن خویش آرا. زن خویشتن آرا. (یادداشت مؤلف ). خوب صورت . زیبا. خوشگل . (فرهنگ فارسی معین ). زن خویشتن آرا. (از آنندراج ). خوب صورت و خوشگل و جمیل و محبوب و صاحب حسن . (ناظم الاطباء)
: گه گه آید بر من طنزکنان آن رعنا
همچو خورشید که با سایه درآید به رطب .
سنایی .
-
رعنافش ؛ رعنامانند. مانند رعنا
: بر لب خشک جام رعنافش
عاشقان بوسه ٔ تر اندازند.
خاقانی .
-
رعنای صاحب بربط؛ ستاره ٔ زهره . (ناظم الاطباء) برهان )
: ساز آن رعنای صاحب بربط اندر بزم چرخ
سوز از آن قرّای صاحب طیلسان انگیخته .
خاقانی .
-
نارعنا ؛ در تداول افسانه های عامیانه ٔ فارسی دشنام گونه ای است زنان را. (یادداشت مؤلف ).
|| خوشنما و نازنین و لطیف و ظریف و دلربا و دلکش و زیبا. (ناظم الاطباء)
: این عروسان عور رعنا را
بر سراز آب چادر اندازد.
خاقانی .
گرچه ز آن آینه خاتون عرب را نگرد
در پس آینه روی زن رعنا بیند.
خاقانی .
گیرم نیی چون آب نرم آتش مباش از جوش گرم
آهسته باش ای آب شرم از چشم رعنا ریخته .
خاقانی .
عقل مست لعل جان افزای تست
دل غلام نرگس رعنای تست .
خاقانی .
بسا رعنازنا کآن شیرمرد است
بسا دیبا که شیرش در نورد است .
نظامی .
آنکه زلف و جعد رعنا باشدش
چون کلاهش رفت خوشتر آیدش .
مولوی .
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد.
حافظ.
و گل [ سوری ] سردسیر رعناتر و خوشبوتر بود. (فلاحت نامه ). || خوار. (لغات ولف ). سبک . ضعیف .
-
رعنا شدن ؛ خوار شدن . سبک و ضعیف شدن
: عروسم نباید که رعنا شوم
به نزد خردمند رسوا شوم .
فردوسی .
-
رعنا کردن ؛ منتسب به جلفی و سبکی داشتن
: مرا خیره خواهی که رعنا کنی
به پیش خردمند رسوا کنی .
فردوسی .
|| در عربی به معنی رشیق القد نیامده است ولی در میان عامه در فارسی معمول است . در تداول فارسی : رساقد. بالابلند. موزون چنانکه از قامت و قد و بالا. خوش قد و بالا. خوش قد و قامت . نیکوقامت . (یادداشت مؤلف )
: در نظر آنچ آوری گردید نیک
بس کش و رعناست این مرکب و لیک .
مولوی .
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
-
قامت رعنا ؛ قامت موزون . قد موزون . (یادداشت مؤلف ).
-
قد رعنا ؛ قد موزون . قامت موزون . (یادداشت مؤلف )
: سهی سروی که من دارم نظر بر قد رعنایش
دوعالم چون دو زلف عنبرین افتاده در پایش .
خاقانی .
میر من خوش می روی کاندر سراپا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت .
حافظ.
چشم شهلا قد رعنا رخ زیبا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری .
؟.
|| آزاد از کار و شغل . || خرامان . (ناظم الاطباء). || چالاک . (ناظم الاطباء) (آنندراج از کشف اللغات و...) (از غیاث اللغات ). || متکبر. خودپسند. (یادداشت مؤلف ) (از غیاث اللغات )
: ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا.
سنایی .
برآمد ابر به کردار عاشق رعنا
کشیده دامن و افروخته سر از اعجاب .
مسعودسعد.
(شیر) چون رعنای مستبدی در میان ایشان (سباع ). (کلیله و دمنه ).
ز تقی دین طلب ز رعنا لاف
از صدف در طلب ز آهو ناف .
سنایی .
ترا نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان می برد تا سراشیب گور.
سعدی (بوستان ).
فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تاخیره نگردد و تمنا نکند.
سعدی .
|| نام گلی است . (لغت محلی شوشتر) (از شرفنامه ٔ منیری ). قسمی گل زینتی . گل دورویه . گل قحبه . گل دوآتشه . گل دوروی . (یادداشت مؤلف ). گلی زیبا و گلی که از اندرون سرخ و از بیرون زرد باشد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات )
: نهادمی همه گل را به خلق تو نسبت
اگر ز گلها در ماندی گل رعنا.
مسعودسعد.
کز چهره و خون دشمنان گردد
چون بارگه تو پرگل رعنا.
مسعودسعد.
گشته ست زبانم ده چون سوسن آزاده
در مالش این مشتی دورو چو گل رعنا.
وطواط.
گل رعنا به یاد نرگس مست
جام زرین به دست بردارد.
انوری .
ور کندخلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گل و نی رعنا.
مختاری غزنوی .
چون گل رعناست شخصم کز پی کشتن زید
در شهیدی شاهدی دارد گل رعنای من .
خاقانی .
تو گلرخی من سالها پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته .
خاقانی .
برو بر بام و پرس از پاسبانان
که آن شاخ گل رعنا کجا شد؟
مولوی .
سعدیا غنچه ٔ سیراب نگنجد در پوست
وقت خوش دید و نخندید و گل رعنا شد.
سعدی .
تا غنچه ٔ خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی .
حافظ.
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد.
حافظ.
|| هر چیز دورنگ . (ناظم الاطباء)
: درده رکاب می که شعاعش عنان زنان
بر خنگ صبح برقع رعنا برافکند.
خاقانی .
تا چند بهر صیقلی رنگ چهره ها
خود را به رنگ آینه رعنا برآورم .
خاقانی .
-
سرو رعنا ؛ سرو دورنگ . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ).
- || سرو خوش قد و قامت . سرو بلندقامت . (یادداشت مؤلف ).