اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعة

نویسه گردانی:
رعة. [ رِ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء): ریعة؛ پرهیزگاری . (منتهی الارب ). پرهیزگار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قربانی که به مکه فرستند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || خوبی هیأت و زشتی آن (از اضداد است ). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حالت و شأن تقول : فلان حسن الرعة او سیی ٔ الرعة. (از المنجد). شأن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
راه دان . (نف مرکب ) راه داننده . رهدان . آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ). داننده ٔ راه . (از شعوری ج 2 ورق 14) : همو راهدا...
راه ساز. (نف مرکب ) سازنده ٔ راه . بناکننده ٔ راه . که بکار کشیدن راه پردازد. که عمل او ساختن جاده و راه است . و رجوع به راهسازی شود.
راه کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهیست از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل ، واقع در 7هزارگزی شمال باختری بابل . این ده در دشت قرار گرفته و ...
راه کند. [ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 21هزارگزی جنوب درود، در کنار راه مالرو پیراوند به رازان . دهی ...
راه کوب . (نف مرکب ) کوبنده ٔ راه . که راه را بکوبد. که راه را تسطیح کند. که راه را هموار سازد. || جاده کوب . جاده صاف کن ، و آن برماشینهای...
راه یاب . (نف مرکب ) راه یابنده .
راه یوز. (نف مرکب ) سخت جوینده ٔ راه . (یادداشت مؤلف ). راهجوی . رهجوی . رهیوز. (یادداشت مؤلف ).
رستم راه . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سربند بالا ازبخش سربند شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 188 تن . آب آن ازقنات و چشمه . محصولات آنجا غلات ...
زاد راه . [ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) توشه ٔ راه . زاد سفر. آنچه در سفر همراه بردارند از خوردنی : زاد راه حرم وصل نداریم مگربگدائی ز در می...
ساز راه . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهیه و تدارک سفر. (ناظم الاطباء). زاد. توشه . اسباب سفر. رجوع به ساز شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.