رعی . [ رَع ْی ْ ] (ع مص ) چرانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به چرا بردن [ گوسفندان و مانند آنها را ]. (از فرهنگ فارسی معین ). مصدر به معنی رعایة. (ناظم الاطباء). چراندن . چرانیدن . شبانی . (یادداشت مؤلف )
: فعودوا الی ارضکم فی الحجاز
لاکل الضباب و رعی الغنم .
ابونواس .
علم موسی وار اندر رعی خود
او بجا آرد به تدبیر خرد.
مولوی .
|| چریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ترجمان القرآن جرجانی ) (از غیاث اللغات ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (لازم و متعدی است ) (از منتهی الارب ). رجوع به رعایةشود. || نگاهبانی . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف اللغة). نگاه داشتن حق کسی را. رعوی . (منتهی الارب ). نگه داشتن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد).
-
رعیاً لک ؛ خدا نگاهدار تو باد. (از یادداشت مؤلف ). خدا حافظ تو باد، مفعول مطلق است . (از اقرب الموارد). مفعول به است برای فعل محذوف بتقدیر: اسأل اﷲرعیاً لک . (از المنجد).
|| چشم داشتن غروب نجوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).