اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعی

نویسه گردانی: RʽY
رعی . [ رَع ْی ْ ] (ع مص ) چرانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به چرا بردن [ گوسفندان و مانند آنها را ]. (از فرهنگ فارسی معین ). مصدر به معنی رعایة. (ناظم الاطباء). چراندن . چرانیدن . شبانی . (یادداشت مؤلف ) :
فعودوا الی ارضکم فی الحجاز
لاکل الضباب و رعی الغنم .

ابونواس .


علم موسی وار اندر رعی خود
او بجا آرد به تدبیر خرد.

مولوی .


|| چریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ترجمان القرآن جرجانی ) (از غیاث اللغات ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (لازم و متعدی است ) (از منتهی الارب ). رجوع به رعایةشود. || نگاهبانی . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف اللغة). نگاه داشتن حق کسی را. رعوی . (منتهی الارب ). نگه داشتن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد).
- رعیاً لک ؛ خدا نگاهدار تو باد. (از یادداشت مؤلف ). خدا حافظ تو باد، مفعول مطلق است . (از اقرب الموارد). مفعول به است برای فعل محذوف بتقدیر: اسأل اﷲرعیاً لک . (از المنجد).
|| چشم داشتن غروب نجوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رعی . [ رِ ع ْی ْ ] (ع اِ) علف و گیاه . ج ، اَرعاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاهان که ستوران می خورند. (غیاث اللغات ...
رعی الابل . [ رَع ْ یُل ْ اِ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) رعی الابل غلط است و رَعی ُاْلاُیَّل درست است . آطریلال . رجل الغراب . حشیشةالبرص . (یادداشت مؤل...
رعی الایل . [ رَع ْ یُل ْ اُی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) رعی الابل غلط و رعی الایل صحیح است . الافوبسگن اآطریلال . رعیادیلا. حشیشةالبرص . جرزالشیطان . ...
رعی الحمار. [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خاری است شبیه به بادآورد بغایت تند، رایحه ای شبیه به رایحه ٔ حرف و بیخش تندتر و تخمش شبیه به...
رعی الحمام . [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) ۞ فارسطارون . بارسطارون . اکموبران . (یادداشت مؤلف ). فرسطاریون و فارسطاریون ۞ نیز گویند و آن ...
رعی الحمیر. [ رَع ْ یُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) رعی الحمار. رجوع به رعی الحمار و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173 شود.
رعی الزرازیر. [ رَ رَع ْ یُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فوة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173). فوه . فوه الصبغ. روناس ...
رای . (اِ) رأی . (ناظم الاطباء). فکر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 16) (مجموعه ٔ مترادف...
رای . (اِ) نوعی ماهی است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 170).
رای . (هندی ، اِ) نامی که بدان حکمرانان نواحی هند را بازخوانند. راجه ٔ هند. (غیاث اللغات ). راجه و پادشاه هند. ج ، رایان . (ناظم الاطباء). پا...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.