اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعی

نویسه گردانی: RʽY
رعی . [ رَع ْی ْ ] (ع مص ) چرانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به چرا بردن [ گوسفندان و مانند آنها را ]. (از فرهنگ فارسی معین ). مصدر به معنی رعایة. (ناظم الاطباء). چراندن . چرانیدن . شبانی . (یادداشت مؤلف ) :
فعودوا الی ارضکم فی الحجاز
لاکل الضباب و رعی الغنم .

ابونواس .


علم موسی وار اندر رعی خود
او بجا آرد به تدبیر خرد.

مولوی .


|| چریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ترجمان القرآن جرجانی ) (از غیاث اللغات ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (لازم و متعدی است ) (از منتهی الارب ). رجوع به رعایةشود. || نگاهبانی . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف اللغة). نگاه داشتن حق کسی را. رعوی . (منتهی الارب ). نگه داشتن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد).
- رعیاً لک ؛ خدا نگاهدار تو باد. (از یادداشت مؤلف ). خدا حافظ تو باد، مفعول مطلق است . (از اقرب الموارد). مفعول به است برای فعل محذوف بتقدیر: اسأل اﷲرعیاً لک . (از المنجد).
|| چشم داشتن غروب نجوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رای بین . (نف مرکب ) رای بیننده . هوشیار. هوشمند : بپرسید مر زال را موبدی از آن تیزهش رای بین بخردی .فردوسی .
تبه رای . [ ت َ ب َه ْ رَ ] (ص مرکب ) بداندیشه . بدرای . تباه رای . تباه خرد : مغان تبه رای ناشسته روی بدیر آمدند از در و دشت و کوی . (بوستان ).رج...
تهی رای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) عاجز و ناتوان در تدبیر و رای . (ناظم الاطباء).
خام رای . (ص مرکب )خام رای . ناقص عقل . (آنندراج ) (اشتنگاس ) : تویی طفل ناپخته و خام رای مزن پنجه با شیر جنگ آزمای . نظامی (ازآنندراج ).گر سوخ...
خوب رای . (ص مرکب ) خوش رأی . نکورأی . نیکورأی : چنان کرد گنجور کارآزمای که فرموده شاهنشه خوب رای . نظامی .هزار آفرین بر زن خوب رای که ما ...
خیره رای . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مستبد. یک دنده . لجوج . (یادداشت مؤلف ). مستبد بالرأی : جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای . (گلستان ).نشای...
خام رأی . [ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) خام رای .
خلاف رای . [ خ ِ / خ َ ] (ص مرکب ) آنکه رای موافق ندارد. ناسازگار. ناموافق . بیراه : می خواند سرود بیوفایان بر نوفل و آن خلاف رایان .نظامی .
تیره رای . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدرای و ناراست و نادرست . (ناظم الاطباء). تیره مغز. تیره خرد. تاریک اندیشه : ببردش ورا هوش و دانش خدای مرا بی...
بزرگ رای . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) آنکه رای بزرگ دارد. بلنداندیشه . کسی که رای و اندیشه ٔ قوی دارد : کآن تخت نشین که اوج سای است خرد است ولی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.