اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعی

نویسه گردانی: RʽY
رعی . [ رَع ْی ْ ] (ع مص ) چرانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به چرا بردن [ گوسفندان و مانند آنها را ]. (از فرهنگ فارسی معین ). مصدر به معنی رعایة. (ناظم الاطباء). چراندن . چرانیدن . شبانی . (یادداشت مؤلف ) :
فعودوا الی ارضکم فی الحجاز
لاکل الضباب و رعی الغنم .

ابونواس .


علم موسی وار اندر رعی خود
او بجا آرد به تدبیر خرد.

مولوی .


|| چریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ترجمان القرآن جرجانی ) (از غیاث اللغات ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (لازم و متعدی است ) (از منتهی الارب ). رجوع به رعایةشود. || نگاهبانی . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف اللغة). نگاه داشتن حق کسی را. رعوی . (منتهی الارب ). نگه داشتن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد).
- رعیاً لک ؛ خدا نگاهدار تو باد. (از یادداشت مؤلف ). خدا حافظ تو باد، مفعول مطلق است . (از اقرب الموارد). مفعول به است برای فعل محذوف بتقدیر: اسأل اﷲرعیاً لک . (از المنجد).
|| چشم داشتن غروب نجوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
رای گزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رأی گزیدن . اراده کردن . انتخاب عقیده و نظر کردن . ترجیح دادن : که ما را سوی پارس باید کشیدنباید بدین ه...
رای نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . چاره جستن . اظهار نظر کردن . بیان عقیده کردن : چو فردا بیایی تو پاسخ دهیم به برگشتنت را...
رأی دادن . [ رَءْی ْ دَ ] (مص مرکب ) نظر دادن بانتخاب کسی برای وکالت مجلس و یا سناتوری یا عضویت انجمنی . ابراز نظر درباره ٔ انتخاب شدن کس...
صاحب رأی . [ ح ِ ب ِ رَءْی ْ ] (اِخ ) لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است : می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی شافعی گوید شطرنج مباح است بباز...
شوریده رای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دیوانه . مجنون . (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد : کشنده دو سرهنگ شوریده رای بنزد سکندر گرفتند جای . نظامی . || ...
وارونه رای . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بدنیت . بداندیشنده . معکوس اندیشه . بدرای : تو دانی که جمشید وارونه رای به کین است از ما و هم از خدای .فر...
همایون رای . [ هَُ ] (ص مرکب ) دارای رای نیک و اندیشه ٔ بلند. نیک اندیش : پاسخش داد کای همایون رای نیک مردی ز بندگان خدای ... نظامی .دختر قیص...
رای زن شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مشاور شدن . طرف مشورت قرار گرفتن . مورد مشاوره گردیدن : سپاهی و شهری شدند انجمن زن و کودک و مرد شد رای ...
رأی آوردن . [ رَءْی ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) رای آوردن . رجوع به ماده ٔ رای آوردن شود. || در اصطلاح انتخابات ، داشتن رأی موافق . نظریه های ...
رأی داشتن . [ رَءْی ْ ت َ ] (مص مرکب ) رای داشتن . رجوع به رای داشتن شود. || در اصطلاح انتخابات ، داشتن عقاید و نظرهای موافق از اشخاص ب...
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۱ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.