رغ
نویسه گردانی:
RḠ
رغ . [ رَ ] (اِخ ) به لغت اوستا شهری را گویند که مولد اشو زردشت است . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رغ . [ رُ ] (اِ) آروغ را گویند و آن بادی است که با صدا از راه گلو برمی آید. (برهان ). مخفف آروغ است . (انجمن آرا) (از آنندراج ). بادی بود که...
شغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
رق . [ رَق ق ] (ع اِ) ۞ آن پوستی که بر وی خط نویسند. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). پوست تنک از آهو و جز آن که ب...
رق . [ رُق ق ](ع اِ) زمین نرم و فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آب تنک در دریا یا رود. (منتهی الارب )...
رق . [ رِق ق ] (ع مص ) بنده گردیدن یا بنده ماندن . || نرم و لطیف شدن پوست انگور. (از اقرب الموارد).
رق . [ رِق ق ] (ع اِ) ملک . || بنده . (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بنده ٔ زرخرید. عبد. (یادداشت مؤلف ) : اگر چه م...
رق . [ رَ ] (از ع ، ص ) هر چیزی که بلند ایستاده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || از اتباع شق است : شق و رق ؛ آخته بال...
رق آباد. [ رُ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 1500 تن است . آب آن از رودخانه . محصول عمده ٔآنجا غلات و پسته و پنبه . صنای...
رق آباد. [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 345 تن است . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب ا...
رق آباد. [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 348 تن است . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب . ص...