رفع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن و افراشتن و برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . بالا بردن . || ترقی دادن . || برطرف کردن . زایل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نشاندن . برنشاندن . بر داشتن : رفع کردن عطش و دردسر؛ نشاندن و بر طرف کردن آن دو. (یادداشت مؤلف ).
-
رفع کردن عطش ؛ نشاندن آن . فرونشاندن آن . (یادداشت مؤلف ).
|| برداشتن و جمع کردن ، چنانکه محصول را. (یادداشت مؤلف ). || تعیین کردن درآمد و عایدی . محاسبه و تعیین محصول بجهت میزان مالیات
: یحیی هم در این ماه به مساحت ابتدا کرد و در محرم سنه ٔ اثنتی و تسعین [ و مأتین ] در خلافت و امارت عباس بن عمرو غنوی تمام کرد و مال آن به اندک چیزی کمتر از مساحت بشر رفع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص
105). پس الیسع ابتدا کرد به مساحت قم تا مال آن بهشت هزارهزار درهم برسانید و رفع کرد و دونسخه ٔ ناطقه بدان بنوشت . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص
103). مبلغمال وظیفه و خراج به کوره ٔ قم در سنه ٔ اثنین و ثمانین و مأتین که احمدبن فیروزان آن را به حضرت وزیر رفع کرد و بازنمود تا مهر کردند بعد از آنکه محمدبن موسی بر او رفع کرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص
125). || رفع کردن قصه ؛ شکایت کردن . (یادداشت مؤلف )
: لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب و با جلدی زعری عظیم تا بغایتی که باک ندارند که برعامل به یک من کاه و یک بیضه رفع کنند. (چهارمقاله ). چون حال بدین انجامید شیعه این ماجرا را رفع کردند بر خواجه علی عالم و... (کتاب النقض ص
442). روزی این قسمت و این حالت بر یکی از عمال رفع کردند و به حضر باز نمودند. (از ترجمه ٔ تاریخ قم ص
165).
-
رفع کردن قصه ؛ نوشتن به بزرگی برای دادخواهی یا تقاضای صلت و عطیتی . (یادداشت مؤلف )
: دو رکعت نماز بگزارد و قصه ٔ راز به حضرت بی نیاز رفع کرد. (سندبادنامه ص
232).
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خدوم .
سوزنی .
|| (اصطلاح ریاضی ) مقابل تجنیس کردن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رفع درمعنی (اصطلاح ریاضی ) شود.