رکاب
نویسه گردانی:
RKAB
رکاب . [ رَک ْ کا ] (ع ص ) مرد شترسوار. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مرد بسیار سوارشونده . (از اقرب الموارد). || مرد کوشش کننده . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رکاب . [ رِ ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحلة است . ج ، رُکُب و رِکابات و رَکائِب . (منتهی الارب ) (از ناظم ...
رکاب . [ رُک ْ کا ] (ع ص ، اِ) ج ِ راکب . (منتهی الارب ) (صراح اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به راکب شود.- رکاب السفینه ؛ کشتی سواران . (از ناظ...
رکاب کش . [ رِک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رکاب کشنده . || به تاخت . شلاقی . تاخت بی توقف اسب به حرکت تند و چهارنعل .
هم رکاب . [ هََ رِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم سواری کنند وبه همراهی یکدیگر به راهی روند. همراه : معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهربا هر فس...
خوش رکاب . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) اسب مطیع. اسب فرمانبردار و باتعلیم و رام . (ناظم الاطباء).
سبک رکاب . [ س َ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) مرادف سبکپای . (آنندراج ). سریعالسیر در مسافرت . (ناظم الاطباء) : وی هرچند مبارز و سبک رکاب است بکدام گروه...
سایه رکاب . [ ی َ / ی ِ رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از حمایت . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). || کنایه از تابعان و متابعان . (برهان ) (آنندراج...
گران رکاب . [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله ٔ خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. (برهان ) (آنندراج...
رستم رکاب . [ رُ ت َ رِ ] (ص مرکب ) دلاور و بهادر. (ناظم الاطباء). کنایه از دلیر و شجاع . (آنندراج ). کنایه ازبهادر و پهلوان . (از شعوری ج 2 ورق ...
چابک رکاب . [ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) سوار نیک و فارس : ز جنگی سواران چابک رکاب به نهصد هزار آمد اندر حساب . نظامی (شرفنامه ).سوار هنرمند چابک رکاب ...