رنجه گشتن . [ رَج َ
/ ج ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . آزرده شدن . متأذی شدن . رنجه شدن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود
: ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.
فردوسی .
تو خود رنجه گشتی بدین تاختن
سپه بردن و کینه را ساختن .
فردوسی .
که ای ترک بدبخت گر بود نام
چرا رنجه گشتی بدین کار خام .
فردوسی .
اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
عنصری .
نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از او
رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست .
ناصرخسرو.