رنگ بست . [ رَ ب َ ] (ن مف مرکب ) کنایه از رنگ برقرار و بی تغیر باشد. (برهان قاطع). کنایه از رنگ ثابت و پایدار است و بعضی گویند رنگ قراری که زود نرود بلکه به آفتاب نشستن و شستن هم چندان کم نگردد. (بهار عجم ). || ثابت رنگ . در بیت اول و سوم از شواهد زیر به معنی پایدار و برقرار مطلق ، و در بیت دوم بمعنی ثابت رنگ آمده ، ولی صاحب بهار عجم و آنندراج همه ٔ این ابیات را برای «رنگ ثابت » شاهد آورده اند
: فقیرانه کشکول دارد به دست
ولیکن پر از نعمت رنگ بست .
طغرا (در تعریف رباب از آنندراج ).
بر خویش گرچه بسته خزان رنگی از غمت
خون در دلش ز رشک رخ رنگ بست ماست .
ظهوری (از آنندراج ).
سیاه مستی من رنگ بست افتاده ست
خمار صبح ندارد می شبانه ٔ من .
صائب (از آنندراج ).