اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رو

نویسه گردانی: RW
رو. [ رَ / رُو ] (نف مرخم ) رونده . (آنندراج ). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سبک رو. گرم رو. شب رو. پیاده رو (شخص پیاده رونده ). میانه رو. راست رو. کجرو. آتش رو :
فلک کجروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.

خاقانی .


سمندر چو پروانه آتش رو است
ولیک این کهن لنگ و آن خوش دو است .

نظامی (از آنندراج ).


|| با برخی از کلمات ترکیب می شود و معنی اسم مکانی از آن اراده می گردد مانند آب رو. پیاده رو (مقابل سواره رو). راهرو. گربه رو. بادرو. دررو (مخرج ). || (اِمص ) رفتن . (برهان قاطع) (آنندراج ) :
همت از گفت او چو نو کردم
باز از آن جای قصه رو کردم .

؟


|| روش . (آنندراج ). صاحب آنندراج آرد: در ترکیبات خوش رو، آزادرو، گرم رو، تیزرو، نرم رو، سبک رو و پیاده رو احتمال معنی روش و رونده هر دو دارد یعنی کسی که راه و روش او خوش و آزاد است یا خوش و آزاد رونده است - انتهی .
- نیکورو ؛ نیکوروش . نیکوسیرت . خوش سیرت : و به غیبت ما با مردمان این نواحی نیکورو و نیکوسیرت باش . (تاریخ بیهقی ).
|| (فعل امر) امر به رفتن . (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به رفتن شود. || (اِ) آواز حزین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)(فرهنگ نظام ) (جهانگیری ). در سنسکریت رو به معنی مطلق آواز هست . (فرهنگ نظام ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
پشت رو. [ پ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . وارون . واژون . باژگون . باژگونه . اَشن َ: پیراهنت را پشت رو پوشیده ای .
بهر رو. [ ب َ رِ رو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشگلی . جمال . (یادداشت بخط مؤلف ).
فلک رو. [ ف َ ل َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) فلک رونده . فلک سیر.(فرهنگ فارسی معین ). فلک پیما. فلک پیمای . فلک پایه .
کره رو. [ ک َ رَ رَ / رُو ] (اِ) در تداول مردم قزوین ؛ نوعی انگور. (یادداشت مؤلف ).
گرد رو. [ گ ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اطراف و دور رو. (از برهان ) (از آنندراج ) : گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است گرد رو چاه زنخدان ترا د...
گرم رو. [ گ َ رَ / رُ ] (نف مرکب ) شتاب رو. (رشیدی ). تعجیل و شتاب کننده . (برهان ). تیزرو. (آنندراج ). آنکه بشتاب رود : اگر دیر شد گرم رو باش و ...
سبک رو. [ س َ ب ُ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان ). شتاب رو. (شرفنامه ) (رشید...
سبک رو. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب )سبک روی . بدگوهر. وقیح . پررو. بی شرم : همه ساله تا بود خونریز بودسبکرو و بدگوهر و تیز بود. فردوسی .هر زمان تازه یکی...
سپس رو. [ س ِ پ َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیرو و پس رو. (ناظم الاطباء). ذانب . دابر. (منتهی الارب ). سفسیر.(صراح اللغة). || مرید. (ناظم الاطباء).
سخت رو. [ س َ ] (ص مرکب ) سخت روی . کنایه از مردم درشت و ناهموار. (آنندراج ) : جوان سخت رو در راه بایدکه با پیران بی قوت بیاید.سعدی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۲۰ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.