رو
نویسه گردانی:
RW
رو. (نف مرخم ) مخفف روب : جارو. پارو.
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رو بیا. [ رَ / رُو ] (فعل امر) در لهجه ٔ شوشتر، رَو بیَو گویند. امر به رفتن و آمدن . || (اِمص مرکب ) قسمی از دوختن که دو پارچه را به هم دو...
بر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر + و + رو) جمال . (یادداشت دهخدا). زیبایی ظاهر. بهر و رو.- بر و رویی داشتن ؛ جمیل و صاحب ...
بهشت رو. [ ب ِ هَِ ] (ص مرکب ) بهشت روی . در صفات خوبان ساده روی استعمال کنند. (آنندراج ). آسمانی روی . (ناظم الاطباء). زیباروی . که رویش در ز...
اخمه رو. [ اَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ترش رو. تنگخو. بدخو. ترش رخساره . تلخ ابرو. تلخ جبین . برج زهرمار. کالح . عبوس .- اخمه رو کردن ؛ روی ترش کرد...
آبله رو. [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) مجدر : سلطان ملکشاه ... آبله رو بود، چهره بزردی مایل . (راحةالصدور راوندی ).
تازه رو. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مجازاً، خوشرو. شکفته . شادمان . تازه روی . سرفراز. خرم و باطراوت : بفرمود تا پیش ...
رو آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، ترقی کردن پس از آنکه در مقامی پست بوده است . ترفیع رتبه پیدا کردن پس از آنکه در درجه ناز...
تیره رو. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره رخ . تیره چهر. سیه روی . تیره روی : زحل نحس و تیره روی نگرکز بر مشتریش مستقر است . خاقانی .ز خورشید تا سایه...
توده رو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
دشمن رو. [ دُ م َ ] (ص مرکب ) به صورت دشمن . دشمن روی . و رجوع به دشمن روی شود.- دشمن رو کردن ؛ خصم گونه کردن : تو رواداری خداوند سنی که مر...