رو
نویسه گردانی:
RW
رو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).
- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.
|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به اضافه ٔ حرف با (برو) استعمال میشود. (فرهنگ نظام ).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قبله رو. [ ق ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) در تداول رو بقبله است .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
جانبداری کردن ، طرف کسی را گرفتن
بیت شاهد از حافظ :
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هرزه رو. [ هَََ زَ / زِ رَ / رُ ] (نف مرکب ) دیری کننده . (ناظم الاطباء). || آنکه بدون اراده و بدون کار به هرجا آمد و شد می کند و سخن چینی و...
واپس رو. [ پ َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بازپس رونده ، عقب رونده : گفت آن را من نخواهم . گفت چون ؟گفت او واپس رو است و بس حرون . مولوی (مثنوی ...
موکب رو. [ م َ / مُو ک ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) رونده در التزام رکاب شاه . که در موکب پادشاه یا بزرگ یا امیری حرکت کند. که در التزام رکاب ...
بهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.
پیاده رو. [ دَ / دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) قسمتی از دو طرف راه یا خیابان یا کوچه که گذرگاه پیادگان فقط می باشد. مقابل سواره رو، بمعنی قسمت می...
آفتاب رو. (اِ مرکب ) جائی که آفتاب بر آن تابد. بَرآفتاب . آفتاب گاه . مشراق .مشرقه . بتو. مقابل نَسا، نَسار، نَسَر : در موسم زمستان سعدی دو چی...