رو
نویسه گردانی:
RW
رو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).
- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.
|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به اضافه ٔ حرف با (برو) استعمال میشود. (فرهنگ نظام ).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
گشاده رو. [ گ ُ دَ / دِ ] ص مرکب ) روباز مقابل روبسته . چهره ٔ روپوش نگرفته . بی حجاب : خوبرویان گشاده رو باشندتو که روبسته ای مگر زشتی ؟ سعدی ...
سلامت رو. [ س َ م َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه در نظام امور خانه راه اعتدال رود و اسراف نورزد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه در نظام امور خانه ...
شگفته رو. [ ش ِ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) گشاده رو و خندان . (ناظم الاطباء). شکفته رو. رجوع به شکفته رو شود.
عرابه رو. [ ع َرْ را ب َ / ب ِ رَ / رُ ] (ص مرکب ) (راه ...) جاده ای که در آن عرابه سیر تواند کرد. راهی که در آن عرابه تواند رفتن . مقابل را...
فاخته رو. [ ت َ / ت ِ رَ / رُو] (نف مرکب ) آنچه مانند فاخته راه رود : کبک وش آن باز کبوترنمای فاخته رو گشت به فرّ همای .نظامی .
رو نهفتن . [ ن ِ / ن َ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) رو پنهان کردن . رو نهان کردن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رو نهان کردن شود.
رو گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )حجاب داشتن (زنان مسلمه ). پوشیدن روی با چادر یا روبند یا نقاب به رسم مسلمانان . در حجاب بودن . پوشیدن ز...
رو گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رو گشودن . بازکردن رو. برداشتن حجاب و روبند از چهره در پیش کسی .مقابل رو گرفتن . (از یادداشت بخط مؤلف ). و ر...
رو ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مأخوذ به حیا شدن . از روی حجب و حیا به کاری تن دردادن یا کاری را پذیرفتن . (یادداشت مؤلف ). - تو رو درماندن ؛...
رو نمودن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن . نشان دادن رخسار. نمایاندن چهره چنانکه عروس ، داماد وپدر و مادر او را. (از یادداشت مؤلف ) : روی ...