رواج شکستن . [ رَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) بی رونق کردن . از آب و تاب انداختن . بی خریدار کردن
: گر محتسب رواج می ناب بشکند
از لعل میکش تو رسانم دماغ را.
نصیرای بدخشانی (از آنندراج ).
رواج قمریان از ناله ٔ من
چو قد سرو از آن بالا شکسته .
کلیم (از آنندراج ).