اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روارو

نویسه گردانی: RWʼRW
روارو. [ رَ رَ / رُو / رُ رُو ] (اِمص مرکب ) کثرت آمد و شد خلق . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). آمد و شد خلق در شادی یا شیون . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).بسیاری آمد و رفت مردم . (ناظم الاطباء) :
سپیده دم ز لشکرگاه خسرو
سوی باغ سپید آمد روارو.

نظامی .


در روارو فتاد موکب شاه
نم به ماهی رسید و گرد به ماه .

نظامی .


|| دنبال کسی به شتاب رفتن . (آنندراج ). رفتن به دنبال کسی به عجله و شتاب . (ناظم الاطباء). پیاپی و بشتاب رفتن لشکر. (از فرهنگ شعوری ). صاحب آنندراج آرد: الف روارو همچون الف شباشب است یعنی برای مقارنت راست و معنی آن است ، اول رفتن که مقارن رفتن آخر است و این عبارت از سرعت رفتن است بغیر فصل و تأخیر، خواه تنها رود یا بدنبال کسی ، چنانچه میگویند فلان تا آنجا و تا اینجا روارو آمد و در صفت میگویند روارو میرود چو تیر یکسان رود - انتهی :
زمین از بار آهن خم گرفته
هوا را از روارو دم گرفته .

نظامی .


ملایک با روارو در لوای عصمت او شد
خلایق با هزاهز در رکاب رأی او آمد.

خاقانی .


اکنون که دل شیفته شد گرم روارو
این وقت نشستن نبود وقت رواروست .

علی خراسانی (از بهار عجم ).


|| (ق مرکب )بدنبال هم . پشت سر هم . متعاقب یکدیگر :
بدان گونه این لشکر نامدار
بیامد روارو سوی کارزار.

فردوسی .


روارو چنین تا به لهراسب شاه
ز لهراسب آمد به گشتاسب شاه .

فردوسی .


روارو چنین تا به چین و ختن
سپردند شاهی بدان انجمن .

فردوسی .


|| (اِ مرکب ) برو برو. بانگ دور شو دور شو :
چو شد کار آن کشور آراسته
روارو شد از راه برخاسته .

نظامی .


- روارو برآمدن ؛ فریاد روارو بلند شدن . بانگ برو برو برآمدن برای اعلام ورود و یا عبور صاحب حشمتی :
روارو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآیین گو تاج خواه .

فردوسی .


روارو برآمد ز درگاه سام
مه بانوان خواندندش بنام .

فردوسی .


روارو برآمد ز راه نبرد
هزاهز درآمد به مردان مرد.

فردوسی .


زمین از سر گنج بگشاد بند
روارو برآمد به چرخ بلند.

نظامی .


- روارو زدن ؛ فریاد برو برو برآوردن .بانگ دور شو دور شو بلند کردن برای اعلام ورود یا عبور صاحب حشمتی یا حرکت لشکری :
وقت بیامد که روارو زنند
سکه ٔ ما بر درمی نو زنند.

نظامی .


- رواروزن ؛ نقیب و پاسبان لشکر. (گنجینه ٔ گنجوی ). آنکه روارو زند. آنکه فریاد برو برو برآورد. رجوع به ترکیبات مذکور در بالا شود :
رواروزنان نای زرین زدند
سراپرده بر پشت پروین زدند.

نظامی .


- رواروزنان ؛ در حال روارو زدن :
رواروزنان تیر پولادسای
در اندام شیران پولادخای .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
روارو. [ رُ وا ] (ص مرکب ، ق مرکب ) روبارو. روبرو. مقابل و مواجه . (ناظم الاطباء).
رو وارو. (اِ مرکب ) از قبیل تقابل است . مواجهه . تصاریف : دنیا یا روزگار هزار رو وارو دارد. (یادداشت مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.