روان
نویسه گردانی:
RWʼN
روان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 15هزارگزی جنوب غربی قصبه ٔ بهار و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ همدان به کرمانشاه . کوهستانی است و آب و هوایی سرد دارد. دارای 566 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به ترکی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشودو محصولش غلات و حبوب و لبنیات و میوه و صیفی ، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی است و زنان به قالی بافی اشتغال دارند. در فصول خشک و بی بارندگی راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
بحر روان . [ ب َ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دریای رونده . || عبارت از کشتی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
پاک روان . [ رَ ] (ص مرکب ) پاکدرون . پاک باطن . پاکدامن . پاک جان .
تخت روان . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه در شهرستان ماکو است که در هشت هزارگزی باختر سیه چشمه و سه هزارگزی باختر شوس...
روان شاد. [ رَ ] (ص مرکب ) شادروان : او روان شاد است تا فرزند اوست صورت عدل و روان مملکت . خاقانی .رجوع به شادروان شود.
روان کرد. [ رَ ک ِ ] (اِ مرکب ) ملکوت چنانکه کی آباد بمعنی جبروت است . (از برهان قاطع). از لغات دساتیری است ، در فرهنگ دساتیر آمده : روان گرد ...
روان گرد. [ رَ گ ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت ، و گرد بمعنی شهر است . (آنندراج ) (انجمن آرا). ملکوت . (ناظم الاطب...
روان گیر. [ رَ ] (نف مرکب ) روان گیرنده . گیرنده ٔ روان . آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان . جانستان : چه...
ساق روان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 34هزارگزی باختری مشهد، و2هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مشهد...
سخن روان . [ س ُخ َ رَ ] (ص مرکب ) بلیغ و زبان آور. (ناظم الاطباء).
صبح روان . [ ص ُ رَ / رُ ] (اِ مرکب ) جمع صبح رو. کنایه از جوانان است که نقیض پیران باشد. || مسافران . (برهان قاطع).