روانه شدن . [ رَ ن َ
/ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . راهی شدن . براه افتادن . فرستاده شدن . روان شدن
: برون کن از دل اندوه زمانه
مگر خوشدل شوی زینجا روانه .
ناصرخسرو.
و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحة الصدور راوندی ).
روانه شد چو سیمین کوه درحال
درافکنده به کوه آواز خلخال .
نظامی .
چو برزد آتش مشرق زبانه
ملک چون آب شد زانجا روانه .
نظامی .
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رای تو عالم آرایم .
نظامی .
بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص
35). و رجوع به روانه و روان شدن شود. || جاری شدن . جریان پیدا کردن . روان شدن
: به طرف هر چمن سروی جوانه
به هر جویی شده آبی روانه .
نظامی .
و رجوع به روان شدن شود.