روح طبیعی . [ ح ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح طبعی . بعقیده ٔ قدما قوتی که در جگر جای دارد. صاحب غیاث اللغات آرد: آنچه از روح به جگر رسد او را کیفیتی دیگر حاصل شود و قوت طبعی بدو قایم بود، و از اوتغذیه و تنمیه و تولید حاصل گردد. (غیاث اللغات و آنندراج از کفایه ). روح حیوانی ، و نقیض جسم و باعث زیستن آدمی است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). همان روح حیوانی است . روح طبیعی مشترک باشد میان حیوان و نبات ، و از حیوان در کبد باشد و از عروق غیر ضوارب بجمیع بدن منبعث گردد و این روح را نفس نباتیه و نامیه و شهوانیه نیز گویند هریک را بجای خویش
: روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او.
خاقانی .
آن نکته یاد کن که درآن قطعه گفته ای
کآتش دهم بروح طبیعی بجای نان .
خاقانی .
و رجوع به روح (در اصطلاح طب قدیم ) و روح حیوانی وحکمةالاشراق ص
284 و
287 شود.