روذ
نویسه گردانی:
RWḎ
روذ. [ رَ ] (ع مص ) آمدن و رفتن . (از اقرب الموارد). و رجوع به روذة شود.
واژه های همانند
۱۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دلف روز. [ دَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی ، بخش کهکیلویه ، شهرستان بهبهان . واقع در 39هزارگزی شمال خاوری صیدان ، مرکز بخش . نا...
تبه روز. [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تباه روز. که روزش تبه باشد. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
چتر روز. [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندر...
پاک روز. (اِ مرکب ) روز روشن : چنان کن که چون بردمد پاک روزپدیدآید از چرخ گیتی فروز. فردوسی .نیاسود تیره شب و پاک روزهمی راند تا پیش کوه اس...
پنج روز. [ پ َ ] (اِ مرکب ) کنایه است از مدت اندک چنانکه گویند دنیا پنج روز است : گل همین پنج روز و شش باشدوین گلستان همیشه خوش باشد.سع...
تباه روز. [ ت َ ] (ص مرکب ) تیره روز. بدبخت . کسی که روزگارش تباه باشد. رجوع به تباه شود.
اسپه روز. [ اِ پ َ ] (اِخ ) قصری بطبرستان که در افسانه ها گویند بناکرده ٔ دیوسفید است و آنرا بسال 867 هَ .ق . / 1462 - 1463 م . ملک اسکندر مرمت ...
اسپی روز. [ اِ ] (اِخ ) اسپه روز. اسپی ریز. رجوع به اسپه روز شود.
تیره روز. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره بخت و تیره کوکب و تیره سرانجام ، کنایه از مدبر و بدبخت . (آنندراج ). تیره روزگار. بدبخت . (ناظم الاطباء) : ی...
چشم روز. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ). کنایه از خورشید و نور آن : ناوک عصمت بدوزد چشم روزگر کند در س...