اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روزه دار

نویسه گردانی: RWZH DʼR
روزه دار. [ زَ / زِ] (نف مرکب ) صائم . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). آنکه روزه گرفته . (فرهنگ فارسی معین ) :
بفر علم و دانش روزه دار است
همان بی طاعتی بسیارخواری .

ناصرخسرو.


عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک
در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته .

خاقانی .


عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست
پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا.

خاقانی .


نوشین چو دم صبوح خواران
مشکین چو دهان روزه داران .

خاقانی .


ز من پرس فرسوده ٔ روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه دار.

سعدی (بوستان ).


بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است .

سعدی .


آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی . (انیس الطالبین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.