روزه داشتن . [ زَ
/ زِ ت َ ] (مص مرکب ) صوم . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). صیام . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). روزه دار بودن
: رندی که بخورد وبدهد به از عابدی که روزه دارد و بنهد. (گلستان ).
شنیدم که نابالغی روزه داشت
بصد محنت آورد روزی بچاشت .
سعدی (بوستان ).
روزه دار و بدیگران بخوران
نه مخور روز و شب شکم بدران .
اوحدی .
در تمام عمر زاهد روزه نتوان داشتن
روزی خود را چرا باید از این امساک خورد.
سلیم (از آنندراج ).