روس
نویسه گردانی:
RWS
روس . (ع مص ) لغتی در رأس . جدا کردن و بریدن . (از دزی ج 1 ص 569). || جدا کردن دانه ٔ ارزن یا دانه ٔ گیاهان دیگر. (از دزی ج 1 ص 569).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
روس فیل . (ص مرکب ) در اصطلاح سیاسی کسی را گویند که طرفدار نفوذ روسها باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). رسوفیل در تداول عامه :منکه آقای نظام ال...
هفت روس . [ هََ ] (اِخ ) هفت قسمت و هفت ولایت روس . در آن زمان روس به هفت ولایت و هفت قسمت تقسیم می شده که نام چهار قسمت آن چنین است...
روس خاقان . (اِ مرکب ) پادشاه روس را روس خاقان خوانند. (از حدود العالم ). و رجوع به روس شود.
جبال روس . [ ج ِ ل ِ ] (اِخ ) کوهستانی است بنزدیکی کوهستان بلغار که نهر آتل از آن سرچشمه میگیرد. (از حبیب السیر چ 1 تهران خاتمه ص 410).
گربه ٔ روس . [ گ ُ ب َ / ب ِی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گربه ٔ خانگی چرا که در ایران اکثر گربه ٔ روس می پرورند. (غیاث ) (آنندراج ).
دریای روس . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) دریای سیاه . دریای بنطس . بحرالروس . رجوع به بحرالروس ذیل بحر و دریای سیاه در ردیف خود شود.
روس انگرده . [ اَ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) مخفف روپاس انگرده . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). روباه تربک است که سگ انگور باشد چه روس بمعنی روباه...
ترکستان روس . [ ت ُ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به ترکستان غربی شود.
روث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک ...
روث . (اِخ ) رجوع به روت شود.