روش بخش . [ رَ وِ ب َ ] (نف مرکب ) حرکت دهنده و به جنبش درآورنده . (ناظم الاطباء) : روش بخش پرگار جنبش پذیرسکونت ده نقطه ٔ جایگیر. نظامی .رجوع ...
آهو روش. {آ رَ وِ}. (ص. مر.). پیکی تیز رو. آنکه به تک رود تیز تک، باد پا. تند رو. سوی مَنِ وَحشی صِفَتِ عَقل رمیده آهوروشی کَبک خَرامی نفرستاد حافظ
خون روش. [ رَ وِ ] (اِ مرکب ) خونریزی. در انگلیسی Haemorrhage Bleeding.
راست روش . [ رَ وِ ] (ص مرکب ) کسی که راه و روش راست و درست دارد. راست روشن . که بر روشی مستقیم است . مقابل کج روش . || آنکه بطور مستق...
روش راست . [ رَ وِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت مستقیم . (آنندراج ) (انجمن آرا).
روش کردن . [ رَ وِ ک َ دَ ](مص مرکب ) رفتن . به پیش یا به بالا رفتن : در سر مزار ایشان چناری غریب و مهیب است که دستها هرطرف از سر قبر با...
رَوِشِ تدریس. راه، یا طریقه، یا اسلوب، درس دادن. رجوع شود به روش و تدریس کردن.